چو دست بر سرِ زلفاش زنم، بهتاب رَوَد
ور آشتی طلبم، با سرِ عتاب رَوَد
چو ماهِ نو رهِ نظّارگانِ بیچاره،
زَنَد به گوشهیِ ابرو و، در نقاب رَوَد
شبِ شراب خرابام کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم، به خواب رَوَد
طریقِ عشق پرآشوب-و-آفت است، ای دل
بیفتد، آنکه در این راه با شتاب رَوَد
حباب را چو فتد بادِ نخوت اندر سر،
کلاهداریاش اندر سرِ شراب رَوَد
گداییِ درِ جانان به سلطنت مفروش
کسي زِ سایهیِ این در به آفتاب رَوَد
دلا، چو پیر شدی، حُسن و نازکی مفروش
که این معامله در عالمِ شباب رَوَد
سوادِ نامهیِ مویِ سیاه چون طِی شد،
بیاض کم نشود، ور صد انتخاب رَوَد
حجابِ راه تو ئی حافظ، از میان برخیز
خوشا کسي، که در این راه بیحجاب رَوَد
#حافظ_به_سعی_سایه
غزلِ ۲۱۴ از تصحیحِ هوشنگِ ابتهاج (
کارنامه، ۱۳۹۵)
#غزل
#کهن
درباره این سایت