شبِ فِراق که داند که تا سَحَر چند است
مگر کسي که به زندانِ عشق در بند است

گرفتم از غمِ دل راهِ بوستان گیرم
کدام سرو به بالایِ دوست مانند است

پیامِ من که رساند به یارِ مهرگُسَل
که برشکستی و، ما را هنوز پیوند است

قسم به جانِ تو گفتن، طریقِ عزّت نیست
به خاکِ پایِ تو، کان هم عظیم سوگند است

که با شکستنِ پیمان و، برگرفتنِ دل،
هنوز دیده به دیدار-ات آرزومند است

بیا که بر سرِ کوی‌ات بساطِ چهره‌یِ ما ست
نه خاکِ راه که در زیرِ پای‌ات افگنده ست

خیالِ رویِ تو بیخِ اُمید بنشانده ست
بلایِ هجرِ تو بُنیادِ صبر برکنده ست

عجب در آن که تو مجموع و، گر قیاس کنی،
به زیرِ هر خَمِ موی‌ات دلي پراگنده ست

اگر نباشی که شخص بنمایی،
گمان برند که پیراهن‌ات گل‌آگند است

زِ-دست-رفته نه‌تنها من ام در این سودا
چه دست‌ها که زِ دستِ تو بر خداوند است

فراقِ یار که پیشِ تو کاه‌برگي نیست،
بیا و، بر دل ما بین، که کوهِ الوند است

زِ ضعف طاقتِ آه‌ام نماند و، ترسم خلق،
گمان برند که

#سعدی زِ دوست خرسند است.


از تصحیحِ استاد

#غلامحسین_یوسفی (

سخن، ۱۳۸۵)، غزلِ ۲۱۵ از

#طیبات.

  • مصرع ِ ۸. فروغی: وان
  • مصرع ِ ۱۲. فروغی: به‌جایِ خاک
  • مصرع ِ ۱۲ و ۱۶ و ۱۸. افگنده»، پراگنده» و گل‌آگند» را فروغی به‌صورتِ متأخّرِ افکنده»، پراکنده» و گل‌آکنده» آورده است.
  • مصرع ِ ۱۴. فروغی: عشق

#غزل

#کهن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها